کد مطلب:166466 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:221

سختگیری دشمنان و حماسه دوستان
چون شب به آخر رسید، حسین (ع) به جوانان خویش دستور داد آب بردارند و از (قصر بنی مقاتل) به سوی منزل بعدی كوچ كنند. [1] .

پس از آنكه رخت بربستند، و ساعی راه پیمودند، در همان حال كه سوار بودند، حسین (ع) را خواب سبكی فرا گرفته گویا دیری نپائید كه به خود آمده و فرمود:

«انا لله و انا الیه راجعون، و الحمدلله رب العالمین». و دو سه بار این جمله را تكرار كرد. فرزندش علی، چون این صدا را شنید، بسوی پدر پیش آمد و گفت:

- پدرم! جانم به فدای تو باد! برای چه در این هنگام خدای را حمد گفتی و استرجاع به زبان راندی؟

- فرزندم! چون خواب مرا فرا گرفت، در رؤیا دیدم كه سواركاری بر من می گذرد و می گوید: «این گروه چه تند می روند، ولی مرگ نیز شتابان بسوی ایشان می تازد».

پس دانستم كه مقصود او ما هستیم.

- پدرم! خدا هرگز بدی بر تو نبیند! مگر ما بر حق نیستیم؟

- هستیم! به خدایی كه بازگشت همه بندگان به سوی اوست ما بر حقیم!

- اگر چنین است ما را از مگر چه باك؟

- فرزندم! خداوند بهترین پاداشی كه می شود به خاطر پدری به فرزندی داد، به تو عطا كند. [2] .

راستی كه دلهای یاران و همراهان حسین (ع) به ویژه اهل بیت آن حضرت، سرشار از ایمان و عشق به حق بود، آنان به بالاترین مراحل ایمان دست یافته بودند و به یقین


رسیده بودند، از اینرو، مرگ در راه خدا را، ملاقات با معبود و فوز عظیم می شمردند!

كاروان حسینی، به حركت خویش ادامه داد و مقداری از راه را پیمود تا آنكه بامداد فرا رسید، امام (ع) فرود آمد، نماز صبح را به جا آورد و با شتاب سوار شد، پس طرف چپ راه را گرفته و می خواست میان یاران خویش و لشكر حر جدایی اندازد، ولی حر پیش آمد تا آن حضرت و همراهانش را به راه كوفه برگرداند.

آنان با شدت مقاومت كردند و از گردش به سمت راست كه به سوی كوفه می رفت خودداری می نمودند و دشمن را كنار می زدند، و پیوسته همچنان در سمت چپ پیش رفتند، تا آنكه به نینوا رسیدند. [3] پس حسین (ع) از اسب پیاده شد، در این هنگام سواری كه بر اسب راهرو و خوبی سوار بود، و سلاح بر تن و كمان بر دوش داشت از راه كوفه پیش آمد، پس همه ایستادند و چشم به راه ماندند تا آنكه نزد ایشان رسید، به حر بن یزید و همراهانش سلام كرد، ولی به امام حسین و یاراش سلام نكرد، آنگاه نامه ای از عبیدالله بن زیاد به او داد، كه در آن چنین نوشته بود:

اما بعد، چون نامه من به تو رسید و فرستاده ام نزد تو آمد، بر حسین سخت بگیر! و او را فرود نیاور مگر در بیابانی كه بی سبزه و آب باشد، من به فرستاده ام نیز دستور اكید داده ام كه همراه تو باشد و از تو جدا نشود تا آنكه خبر انجام فرمان مرا برایم بیاورد. و السلام.

چون حر نامه را خواند، رو به امام و همراهانش كرد و گفت:

این نامه امیر عبدالله است كه به من دستور داده است تا در همانجا كه نامه را آوردند بر شما سختگیری كنم، و این فرستاده اوست كه فرمان دارد تا دستور وی اجرا نشده از من جدا نشود. [4] .

«یزید بن مهاجر كندی» كه در میان یاران حسین (ع)بود، به فرستاده ابن زیاد نگاه


كرد و او را شناخت، پس به او گفت: مادرت در سوگ تو بنشیند، برای چه در پی اینكار آمده ای؟

گفت: پیروی از امام خویش كرده و اطاعت او نموده ام و بر بیعت او وفادار مانده ام ابن مهاجر گفت: بلكه تو با این كار نافرمانی خدا كرده ای و فرمان پیشوای خود را در نابودی خویش بكار بسته ای و ننگ و آتش را بدست آورده ای، و چه پیشوای بدی است، پیشوای تو. خدای بلند مرتبه می گوید: «و جعلناهم ائمة یدعون الی النار و یوم القیامة لا ینصرون» و آنان را پیشوایانی ساختیم كه مردم را به آتش دعوت می كنند، و روز قیامت كسی یاریشان نكند (قصص، 41) و پیشوای تو از آن پیشوایان است. [5] .

گفتگوی این یار امام، بسیار نكته آموز است، زیرا هر كس در زندگی فردی و اجتماعی خویش رهبری را برمی گزیند، و این رهبر است كه به او جهت می دهد، اگر رهبر صالح باشد رهروان را به راه درست راهنمانی می كند، راهی كه سعادت دنیا و آخرت پیروان در آن است. ولی اگر رهبر، ناصالح و فاسد باشد، رهروان را به كجراهه می كشاند و آنها را در مسیری پیش می برد كه همه ارزشهای انسانی خویش را از دست می دهند و بی تردید پایان این زندگی حیوانی كه در آن از عاطفه، حق دوستی، درستكاری، نوع دوستی، ایثار و... خبری نیست و دنیا، در بهره وری از لذات مادی، به بهای قربانی شدن ایمان، و آرمان خلاصه می شود، فرجامی جز آتش دوزخ ندارد.

حر، بر امام حسین (ع) سخت گرفت تا آن حضرت را در همانجا كه بیابانی بی آب و علف بود، فرود آورد. [6] .

حسین (ع) فرمود: مگر تو خود نگفتی كه ما از راه كوفه جدا شویم و راه دیگری را انتخاب كنیم؟

حر گفت: آری همین گونه گفتم: ولی اینكه نامه امیر عبیدالله به من رسیده.


و دستوری داده است كه سختگیری كنم و ناظری را بر من گمارده كه خواسته او را به انجام برسانم. [7] .

پس همینجا فرود آی و از من بهانه ای به دست امیر مده.

امام حسین (ع) فرمود: پس كمی ما را پیش تر ببر تا به این دهكده «غاصریه» كه با ما یك تیررس فاصله دارد برسیم، و یا در آن دهكده دیگر كه نامش «سبقه» است، فرود آییم.

حر گفت: امیر برای من نامه نوشته است كه ترا در سرزمین خشك و بی آب فرود آورم و چاره ای جز اجرای فرمان او ندارم. [8] .

زهیر بن قین رو به امام كرد و گفت: بخدا سوگند ای فرزند پیامبر خدا! من پس از این، كار را از آنچه اكنون می بینید وخیم تر می بینم، براستی كه جنگ با این گروه در این ساعت برای ما آسانتر است از نبرد با كسانی كه بعد از این به سوی ما می آیند. به جان خودم سوگند، كسانی كه پس از این به ما هجوم می آورند، كه ما را توان رویارویی با آنها نیست.

امام حسین (ع) فرمود: من كسی نیستم كه جنگ را با آنان آغاز كنم. [9] .

زهیر بن قین عرض كرد: پس ما را به سوی آن قریه ببر تا در آنجا فرود آییم، زیرا آنجا دژی است استوار، و بر كنار شط فرات قرار گرفته است، و چنانچه خواستند از رفتن ما پیشگیری كنند با آنها درگیر می شویم، كه جنگ با آنها اكنون آسانتر است از نبرد با گروهی كه پس از این می آیند.

امام پرسید: نام این روستا چیست؟

گفت: عقر!


امام حسین (ع) گفت: خدایا به تو پناه می برم از عقر! [10] .

پس از آن به حر فرمود: كمی پیش برویم آنگاه پیاده شویم. چون كمی حركت كردند و به كربلا رسیدند، حر و یارانش مقابل امام (ع) ایستادند و آنان را از حركت بازداشتند، و گفتند: همینجا فرود آیید كه رود فرات به شما نزدیكتر است.

امام حسین (ع) پرسید: نام این سرزمین چیست؟

گفتند: كربلا

فرمود: آری سرزمین سختی و بلاست. براستی پدرم هنگام جنگ صفین از این منطقه گذشت و من همراهش بودم، ایستاد و از نام آن پرسید و چون نامش را گفتند، فرمود: اینجا محل فرود آمدن ایشان است و محل ریخته شدن خونهای آنان، و چون معنی این سخن را پرسیدند، فرمود: گروهی از خاندان محمد (ص) اینجا فرود می آیند.

امام حسین (ع) در این هنگام فرمان داد بارها را همانجا فرود آوردند و آن روز چهارشنبه اول محرم شصت و یكم هجری بود. [11] .

پس از آن امام حسین (ع) برای سخنرانی بپا خواست و پس از سپاس و ستایش پروردگار، و درود بر جدش پیامبر، فرمود: كار ما به اینجا رسید، كه اینك خود می بینید، براستی دنیا دگرگون و زشت گردیده و نیكی از آن روی برگردانده و شتابان رخت برمی بندد و از او باقی نمانده مگر ته مانده ای. و زندگی پست، مانند چراگاهی ناخوشایند است.

«الا ترون ان الحق لا یعمل به و ان الباطل لا یتناهی عنه، لیرغب المؤمن فی لقاء ربه محقا فانی لا اری الموت الا سعادة و الحیوة مع الظالمین الا برما» هان! مگر نمی بینید كه به حق عمل نمی گردد و از باطل پیشگیری نمی شود؟ براستی شخص با ایمان حق دارد كه شیفته دیدار پروردگار خویش باشد و من مرگ را جز سعادت و زندگی با ستمگران


را جز اندوه و غم نمی بینم. [12] .

در این هنگام «زهیر بن قین» از جای برخاست، و عرض كرد: ای فرزند پیامبر خدا! سخن تو را شنیدیم، خداوند همواره راهنمای تو باشد، اگر حتی دنیا برای ما باقی بود و ما در آن ماندگار بودیم، باز هم شركت در نهضت تو را بر ماندن در دنیا ترجیح می دادیم.

پس از او «هلال بن نافع» برخاست و گفت: بخدا سوگند! ما ملاقات با پروردگار خویش را ناخوشایند نمی دانیم و براستی ما در نیت و بینش خود پایداریم، دوستان شما را دوست می داریم و دشمنان شما را دشمن می شماریم.

در پی او «بریر بن خضیر» از جای بلند شد و گفت:

ای پسر پیامبر خدا! به خدا سوگند! كه این منتی است از خدا بر ما، كه پیشاپیش تو نبرد كنیم تا آنكه در راه تو اعضای ما قطعه قطعه شود و سپس جد تو در روز قیامت شفیع ما گردد. [13] .


[1] ارشاد، ص 226.

[2] طبري، ج 5، ص 407 و 408. به روايت لهوف و مقتل خوارزمي، اين گفتگو در منزلگاه ثعلبيه، پيش آمده است.

[3] تاريخ طبري، ج 5، ص 408. ارشاد، ص 226.

[4] تجارب الامم، ج 2، ص 63. ارشاد، ص 226. اخبار الطوال، ص 251. طبري، ج 5، ص 408.

[5] ارشاد، ص 226. طبري، ج 5، ص 408.

[6] ارشاد، ص 226.

[7] لهوف، ص 34.

[8] اخبار الطوال، ص 252.

[9] ارشاد، ص 227.

[10] طبري، ج 5، ص 409. اخبار الطوال، ص 252.

[11] اخبار الطوال، ص 253. طبري مي نويسد: آن روز پنجشنبه دوم محرم سال 61 هجري بود. ر. ك: ج 5، ص 409.

[12] سيد اين خطبه را پس از رسيدن فرمان ابن زياد و سختگيري حر بر آن حضرت نقل مي كند، ولي مكان آن را عذيب الهجانات مي داند، اين خطبه را در ذي جشم پس از روبرو شدن با سپاه حر، ياد كرده اند ما نيز بخش نخست قول سيد را، پذيرفتيم و از اينرو نقل آن را در اينجا بهتر ديديم.

[13] لهوف، ص 34 و 35.